شلخته !!

شلخته !!

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 92
بازدید کل : 1047
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1




خوابـگاه دخــتـران و پســـران -شب امتحان(طنز)

 

سكـانس اول: 

خوابــگاه دختران(شـب)
(دخــتر «راضیه» نامي با چـند كتـاب در دسـتش وارد واحــد
دوستش «سمیرا» مي شود و او را در حــال گريه مي بيــنـد.)
راضیه:ِ وا!… خاك بـرسرم! چــرا داري مثــل ابـر بهـار گريـه مي كـني؟!

سمیرا: خـدا منـو مي كشـت اين روزو نـمي ديدم. (همچـنان به گريـه ي خود
ادامــه مي دهـد.)

راضیه: بگـو ببـينم چي شـده؟

سمیرا: چي مي خواســتي بشـه؟ امروز نـتيجه ي امتـحان <احسان جون!!!> رو زدن
تــو بُــرد. منــ كه از 6 مـاه قبـلش كتابامـو خورده بــودم، مـني كه
بـه اميـد 20 سر جلـسه ي امتحــان نشـسته بودم، ديــدم نمــره ام شـده
19!!!!!! ( بر شـدت گريه افزوده مي شــود)

راضیه: (او را در آغــوش مي كشـد) عزيـزم… گـريه نـكن. مي فهـممت. درد
بـزرگيــه! (بغـض راضیه نیزمي تركـد) بهتـره ديگـه غصه نخـوري و خودتـو
براي امتحـان فـردای مستوف آمـاده كنـي. درس سخت و حجيــميـه. مي دوني كـه؟

سمیرا: (اشك هايش را آرام آرام پـاك مي كنـــد) آره. مي دونـم! امـا من
اونقــدر سـر ماجـراي امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم!
مي فهـمي راضیه؟فقط 8 دور… (دوبـاره صـداي گريـه اش بلـند مي شود) حالا
چه جــوري سرمـو جلوي مرضی و دوستـاش بلـند كنـم؟!!

راضیه: عزيزم… ديگــه گريه نكن. من و زهره هم فقط 7 – 8 دور
تـونســتيم بخـونيم! ببـين! از بـس گريه كردي ريـمل چشمــاي قشـنگ پاك
شـد! گريـه نكن ديـگه. فكـر كردن به ايـن مســائل كـه مي دونـم سخــته،
فايده اي نـداره و مشــكلـي رو حـل نـمي كنـه.

سمیرا: نـمي دونـم. چـرا چنـد روزيـه كه مثـل قديم دلـم به درس نـميره.
مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بيـدار شـدم. باورت مـيشه؟!

(در هميــن حال، صـداي جيــغ و شيـون از واحـد مجـاور به گوش مي رسـد.
اسـترس عظيـمي وجـودِ راضیه و سمیرارا در بر مي گيــرد! دخـتري به نـام
«مرضیه» با اضـطراب وارد اتـاق مي شـود.)

راضیه : چي شـده مرضیه؟!
مرضیه: (با دلهــره) كمـك كنيـد… زهره داشت واسـه بيــستمـين بـار
كتــابشـو مي خـوند كه يـه دفعــه از حـال رفت!

راضیه: لابــد به خـودش خيلي سخــت گرفته.

مرضیه: خب، منــم 19 بـار خونـدم. اين طـوري نـشدم! زود باشيــد،
ببـريـمش دكتــر.

(و تمــام ساكنـين آن واحـد، سراسيـمه براي ياري «زهره» از اتـاق خارج
مي شـونـد. چـراغ ها خامـوش مي شود.

خوابــگاه پســران (شـب)

سكــانـس دوم:
(در اتـاقي دو پـسر به نـام هاي «وحید» و «سعید» دراز
كشــيده انـد.

سعیددر حال نصـب برنـامه روي لپ تـاپ و وحیدمشغــول
نوشــتـن مطالبي روي چـند برگـه است. در هـمين حـال، واحدي شـان،
«جابر» در حـالي كه به موبايـلش ور مي رود وارد اتــاق مي شـود)

جابر: سعید… شايـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داريـم.

سعید: نـه! راســته. امتـحان پايــان تــرمه.

جابر: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع
شــد.

سعید: آره… منــم يه چنـد دقـيقه پيـش فهمـيدم. حالا چيــه مگـه؟!
نگـراني؟ مگـه تو كلاسـتون دختـر نداريـد؟!

جابر: مـن و نـگراني؟ عمــراً!! (بـه وحیداشــاره مي كنـد) واي
واي نيگــاش كـن! چه خرخـونيــه اين آقـا وحید! ببيــن از روي جـزوه
هاي زيـر قابلمــه چه نـُـتي بـر مي داره!!

وحید: تـو هم يه چيزي ميگــيا! ايـن برگـه هاي تقـلبه كـه 10
دقيـقــه ي پيـش شـروع به نـوشتـنــش كردم. دختــراي كلاس مـا كه مثـل
دختـراي شما پايـه نيســتن. اگـه كسي بهت نـرسوند، بايــد يه قوت قلــب
داشته باشي يا نـه؟ كار از محكـم كاري…

سعید: (همچــنان كه در لپ تاپــش سيــر مي كنـد) وحیدجـون… اگه
واسـت زحمـتي نيست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـويس. دستـت درست!

در هميـن حــال، صـداي فريـاد و هياهـويي از واحـد مجـاور بلـند مي شود.
پسـري به نـام «ایت» با خوشحـالي وسط اتـاق مي پـرد)

جابر: چـت شده؟ رو زمــين بنـد نيـستي!

رضــا:پرسپولیس همين الان دوميشم خورد!!!

سعید:اصلا حواسم نبود.توپ تانك فشفشه….. .!!! استقلال قهرمان ميشه
خدا مي دونه كه حقشه……………

و تمــام ساكنيـن آن واحـد، براي ديـدن ادامـه ي مسـابقـه به اتاق مجـاور
مي شتـابنـد. چراغ هـا روشــن مي مانند

 

 

 

__________________

 



نظرات شما عزیزان:

bahar
ساعت12:03---11 بهمن 1391
ههههههههه من از شماها بدترم یهو میرم سر کلاس میبینم امتحان داریم


فقط یه بار درس خوندم اونم از شانس من امتحان یه درس دیگه بود من یه چی دیگه خوندم


به وب منم سر بزنین نظر بدین خوشحال میشم};-
پاسخ:
سلام بهار جون
خیلی خوش اومدی خانومی
والا ما همیشه همین بودیم ولی یه چند نفری با مرام بودیم و بهم میرسوندیم
ولی یه نفر بود رو که به استاد گزارش میداد هههههههه
خدا ذلیلش کنه نذاشت استعدادمون رو شکوفا کنیم ههههه

پاسخ: راستی حتما بهتم سر میزنیم


سمیرا
ساعت13:36---21 دی 1391
اخه خاک بر سرت من اینجورم ؟؟؟
تو که منو خوب میشناسی
باید میگفتی پریوش و زهرا و راضیه و مرضی و نرگس


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: SaEeD تاريخ: پنج شنبه 19 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام خیلی خیلی صفا اوردی قدم رو چشای داداش سعید گذاشتی حالا که تا اینجا اومدی یه نظری هم خرج ما کن

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to adamak20.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com